محل تبلیغات شما




وقتی توو یه قل دو قل ؛ سنگای بازی میشکنه

یه جوری زل میزنی انگاری تقصیر منه

پا میشی قهر میکنی بیرون میری از توو بازی

تا باهات حرف میزنم شونتو بالا میندازی

سنگا شاید بتونن فاصله مونو کم کنن

نمی خوام خراب بشه ؛ پل میون تو و من

نمی خوام مثل دلم بشکنم و دوباره باز

بمونم با غم تو ، توو شبای دور و دراز

همیشه وقت عروس بردن من که میرسه

یه دفعه خسته میشی بهم میگی بازی بسه

تو میدونی ؛ توو دلم نیت ِ بردن ندارم

حتی وقتی بیشتر از نوبت تو؛  بار میارم

یه بهونست بازیمون تا بشینم کنار تو

تا دوباره ببری این دل پاک باخته رو تو

اما حیف ! که تو فقط شکستنو خوب بلدی

تا ته بازی ؛ غریبه موندنو خوب بلدی.
 

حبیب اوجاری

1393.7.14

 


 


 

وقتی نمیرسی به هیچ آرزو

وقتی باهر خاطره شی زیر و رو

وقتی توو پاییزی ، گلات پرپره

زیر پاهاتن همه ، بی رنگ و بو

یه کفترم میتونه جرات کنه

با نوک بگیره تو رو از تار ِ مو

وقتی که شادی ، انگاری حسودا

چشم ندارن ببیننت یه لحظه

اما تا غصه ها میان سراغت

میان میشینن همگی روبرو

وقتی زمین و آسمون ضدِتن

سنگ میخوره بهِت ز هر سمت و سو

امیدا کم ، درد دلا زیاده

حوصله نیست تا که بگم مو به مو

یه عمر شدم سنگ صبور همه

زجر کشیدم ، رنجها دیدم یک تنه

یه روز به حرفم میرسی که دیره

فاصله داریم ما دوتا ، کو به کو

فقط الهی نبینه روز خوش

شهد ِ شیرینش بشه هی تلخ و ترش

اونکه نبود لایق ِ حتی یه فحش

نمک حروم ، آدم بی چشم و رو

.

حبیب اوجاری


۱۳۹۸.۶.۲۸

 



بی بی ِ من بودی ،‌ ولی دل شکن

پسته ی خندون ،‌ ولی دندون شکن

خنده و ناز و عشوه هات مال او

اخمای ابروت واسه من ،‌ پرشکن

قند لبات ؛ قسمت این و اون بود

تیر نگاهت ، واسه من ،‌ مه شکن

یه گونی عیب بودی ولی چو ترمه

بزک می کردی ، پُره چین و شکن

با صد ادا و ناز ، تو حرف می زدی

زوزه کشیدی واسه من ، از دهن

هزار تا کار زشت توو پستو کردی

حالا میای، بمن میگی بد دهن؟؟

بازم میری ،‌ گول میزنی دلها رو

حنات نداره دیگه ، رنگی به من


حبیب اوجاری


1398.6.

 



كاش ميشد زندگي از سر گرفت

از قفس بيرون پريد و پر گرفت

كاش ميشد در ته ِ تقويم عشق

برگي افزون كرد و يا ديگر گرفت

کاش میشد در خزان  ِ زندگی

میوه ی عشقی از آن نوبر گرفت

كاش ميشد در ره پر دام عشق

وصله اي را از دل پنچر گرفت

 

حبیب اوجاری


1391.2.6

 



عمری من گشنه نشستم ؛ تا بیایی و کنم نوش

تو شدی سرو ِ سکندر ؛ من و آن سفره فراموش

رفته خود تا ؛ بشوی آنچه دلت خواست

امنیت دیگه نخواهی ؛ توی این خونه و آغوش

هرچقدر قد بکشی و ؛ مثل شیر با همه کوپال

یه روزی دنیا میزاره عقبت ؛ میشی مثه موش

هرچی گفتم پدری بود که نصیحت بتو کردم

خواهی عبرت تو بگیر و ؛ یا بکن کلی فراموش

 

حبیب اوجاری

1398.4.27

 


 

کاشکی یه جاروی پرنده داشتم

بسوی تو اسبی دونده داشتم

کاشکی برای زلف ناز  و زیبات

مثل سحر ، بادی دمنده داشتم

دشمن اگر تیری زده به قلبم

گالن گالن خون ِ جهنده داشتم

عمر همه شد توی قفس طی ولی

کاش ته ِ عمر بختی رهنده داشتم

 

حبیب اوجاری

1398.8.2

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها